SHUT UP BOYS-2
KEVIN-JOJO
یه وب دیگه از وو سانگ مین و وو سانگ هیون
نگارش در تاريخ سه شنبه 22 / 11 / 1391برچسب:, توسط woo sung min

پارت 2:

 

ملانی:حالا امروزو بریم.........................برگشتنی میریم خونه ما.................عقلای ناقصمونو میریزیم رو هم دیگه ببینیم چه کار هیجانی به مخمون میرسه.........

ساعت 8:3-0....................پایین کوه

لوهان:بچه ها من گشنمه..................(اوا شخصیت جدید.......)

بکهیون:من گشنگی رو رد کردم....................(اینم یکی دیگه!!!!!!!!)

کوین:من به مرز خود کفایی رسیدم.......................(اااااا................کوینم هست...............آخ جون............ههههه)

بکهیون:چرا ما یه قرونم پول نداریم تا یه چیزی بخریم و کوفت کنیم که انقدر نگیم گشنمه گشنمه؟؟؟؟؟................

لوهان:از بس بدبختیم.................

کوین:تقصیر خودته........................آخه کدوم آدم عاقلی از یه بچه ی مدرسه ای کیف میدزده..............یعنی عقلت نمیرسه که یه فسقله بچه بیشتر از 100 ون نمیتونه با خودش ببره مدرسه؟؟؟؟............................(اوا....................اینا اینجا دزدن...................هههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه)

بکهیون همونجور که داشت تو کیف اون فسقله بچرو میگشت تا شاید یه ذره دیگه پول پیدا کنه که حداقل بتونن یه تیکه نون بخرن گفت:من چه بدونم والله..............................شنیده بودم پولدارا به بچه هاشون پول زیاد میدن...................چه میدونستم این بچه هه..................بچه ی خدمتکار اون خونه هه بود...................

لوهان:بیخی.....................دیگه اتفاقیه که افتاده.........................به فکر یکی دیگه باشید

کوین:هی اونجارو......................................

بکهیون یه سوت زد و گفت:افاده ها طبق طبق.....................

کوین:بهشون نمیخوره خدمتکار یه خونه ای باشن

لوهان:من یکیشونو میشناسم..............................دختر شهرداره..................

بکهیون:کدوم.......کدوم؟؟؟؟؟

لوهان:اون دختر وسطیه.....................

بکهیون:وای چه خوشگله.........................

کوین:بهتره بگی وای چه خوشگلن..................

لوهان:قیافه ها رو نگاه نکنید...........................به نظرتون تو کیف اون دختره که پالتوی مشکی پوشیده چقدر پول هست؟؟؟؟؟

کوین:کیف پول اونو وللش..........................اون که پالتوش آبیه فکر کنم از اون مایه دارا باشه ها................

بکهیون:نکنه میخواید برید از اینا دزدی؟؟؟؟؟؟

کوین:په نه په...............میریم از اون بچه هه کیف بدزدیم.........................حرفا میزنیا..........

بکهیون:بابا مگه نمیگید باباش شهرداره.............................خب اگه اینجوری باشه که ما کارمون زاره.........

لوهان و کوین:چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون:باباش میتونه اراده کنه مارو درجا اعدام کنن.............

لوهان:چنین کاری نمیکنه..................

بکهیون:از کجا میدونی؟؟؟؟؟

لوهان:عاقل..............کجای دنیا جرم کیف قاپی اعدامه که تو کره اعدام باشه!!!!!!!!!!!

بکهیون:خب اون شهرداره.......اونم دخترشه...............................اگه یه تار مو از سر دخترش کم بشه ما باید خودمونو مرده فرض کنیم

کوین:فکر کنم گشنگی به مغزت فشار آورده..........................داری هذیون میگی......................

لوهان:خب نقشه اینه.....................

پسرا رفتند خودشونو مرتب کردند و یکی یه دست لباس از فروشگاهی که اون نزدیکیا بود کش رفتند و خلاصه خودشونو پولدار جا زدند و رفتند بالای کوه

موقعیت دخترا:

ملانی: وای بچه ها...................خسته شدم....................یکم بشینیم............

سه تایی نشستند روی یه سنگ بزرگ..............

ماریا:بچه ها میگم بشینیم زنگ بزنیم به مردم سرکارشون بذاریم بخندیم...................

هانا:اگه خطمونو شناسایی کنند.....میتونند به جرم مزاحمت دستگیرمون کنند........

ماریا:اولا که طرف باید خیلی بی جنبه باشه که سر یه سرکار گذاشتن ازمون شکایت کنه.............دوما که خب دستگیرمون کنند..................این خودش یه هیجان باحاله

ملانی:چیش باحاله.....................ما با این همه عزت و ثروت بریم زندان.؟؟؟؟؟..........دیوونه شدی؟؟؟؟؟؟

ماریا:چه بدونم؟؟.....................................بابا من حوصلم سر رفت!!!!!!!!!!!!!!

هانا:چطوره بریم مسافرت؟؟؟؟؟

ماریا:از هر چی مسافرت و ولگردیه حالم بهم میخوره....................(چرا دروغ میگی؟؟.........من عشق سفرم!!!!)

همون لحظه سه تا پسرا اومدند پیششون.....................البته از پشت سفر

کوین:چرا حالت بهم میخوره؟؟؟........................سفر که خوبه!!!!
دخترا جیغ کشیدند و پاشدند و پشت سرشون رو نگاه کردند....................

سه تا پسر جنتل من پشت سرشون روی سنگ نشسته بودند

ملانی:شما کی هستید؟؟؟؟

لوهان:دوتا عاشق

ماریا:شما که سه نفرید

لوهان به کوین اشاره کرد و گفت:اون نخودیه....................................(هههههههه)

کوین:هی.............................خودت نخودیا....................من لوبیام.........

همشون خندیدند

هانا:با ما چیکار دارید؟؟؟؟

بکهیون:اممممممممممممم.....................اومدیم بدزدیمتون................خب اومدیم باهاتون دوست شیم دیگه!!!!!!

دخترا:دوسسسسسسسسسسسسست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرا:په نه په......................دشمن....................

ملانی:یعنی چی میخواید باما دوست شید؟؟؟؟؟؟

لوهان:خب راستش..........ما به طور اتفاقی حرفای شما رو شنیدیم و فهمیدیم که دنبال یه  تحول تو زندگیتون هستید.........واسه همین اومدیم تا به زندگیتون تغییر و تحول ببخشیم

هانا:ما نخوایم شما مارو متحول کنید باید کیو ببینیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون:شما باید بنده رو ببینید................این دوتا هم خودشون میدونند و خدای خودشون

هانا:اوهوکی......................

ماریا:ما که شما رو نمیشناسیم.....................

کوین:آشنا میشید.........................ما هم شما رو نمیشناسیم..........

دخترا:نمیشناسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرا:نهههههههههههههههه.............

هانا:من دختر شهردارم.....................چویی هانا.....(بابا.......................شهردار)

ملانی:من دختر رییس کمپانیه s-m هستم.........لی کیو سوک که بچه ها بهم میگن ملانی.....(بابا.............................s-m)

ماریا:من دختر رییس پلیس وو هستم.........وو سانگ مین که بچه ها میگن ماریا.......(بابا.........................رییس پلیس)

پسرا:پلیس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ماریا:په نه په دکتر...............................رییس پلیس وو رو نمیشناسید؟؟؟؟

کوین:چرا.......................ارادت داریم خدمتشون!!!............پس شما دخترشی؟؟؟................ازتون زیاد تعریف کرده واسه ما!!!

ماریا:شما پدرمو میشناسید؟؟؟؟

کوین:بله بله..........................پدر شما از دوستان پدر ما هستند.........

ماریا:واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بکهیون در گوش کوین گفت:حرف زدی؟؟..............الان بره جریان مارو بهش بگه بعد دروغمون در بیاد.......چه گلی میزنی به سرت؟؟؟

کوین:اولا میگیم نگه....................دوما...................ما همش یه بار گیر افتادیم.............فکر نکنم مارو یادش بیاد!!!!

بکهیون:امیدوارم یادش نیاد وگرنه خودم با دستای خودم میکشمت...................................حالا داشته باش

کوین:خب....................ما هم خودمونو معرفی میکنیم..........من پسر دکتر وو هستم.......رییس بیمارستان چان گوانگ(البته اینی که گفت بیمارستان نیستا............مجتمع پزشکیه.............تو نقشه یه دونه بیمارستانم نداشت فقط همین بود)........................وو سانگ هیون که بروبچ میگن کوین.............

لوهان:من پسر رییس کمپانی NH MEDIAهستم(کمپانی قحطی بود من اینو نوشتم؟؟؟........خیلی خوشم میاد ازش؟؟؟؟؟!!!..............مرتیکه هیچی ندار.....)...............آقای لو.....................اسمم هم لوهانه...............(این رییسه هم که تو هر داستان من یه فامیلی داره...............تو be mine فامیلیش پارکه....................اینجا لوئه...................یه جا دیگه هم یادمه یه چیز دیگه بود اما یادم نیست چی بود)

بکهیون:منم پسر......................پسر..........پسر.........آها.........................پسر رییس سازمان رفاه هستم............(سازمان رفاه؟؟؟؟.....................این همه جا حالا چرا سازمان رفاه؟؟؟؟)

 


زیاد نراشتمش ترسیدم زیاد بذارم قسمت کم بیارم.........

نظررررررررررررر زیاااااااااااد

انیو